✍️

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    تو این همه مدت که دارم با آقای x کار میکنم، خیلی کم پیش اومده که با هم بریم کل سالنای تولیدو نگاه بندازیم....

    ینی خودم تنها و خودش تنها، شده ولی باهم نه....

    شاید کلا ۱ بار قبل از این اتفاق افتاده...

    سالن خودم چرا....هر دوشنبه نوبت سالن منه که آقای x بیاد و باهم چک کنیم همه چیزو و کامل در جریان کار من قرار بگیره....

    امروز دوباره این اتفاق افتاد که باهم برین همه ی سالنا...

    حس میکنم چون میدونه هم خودش داره میره و هم من، و فرصت کمه برای یادگرفتن ازش، داره برام وقت میذاره که خیالش راحت بشه همه چیزو گفته....

    میدونین که؟ خیلی مهربون و به فکره...

    امروز تو آسانسور بهم گفت خب....دوس داری از کدوم سالن شروع کنیم؟؟

    اسم یه سالنو گفتم که تو این مدت هیچ وقت پامو نذاشتم اونجا...چون آقای x اعتقاد داره اونجا فقط گیج ترم میکنه...ولی من همچنان کنجکاوم...

    شروع کرد به قهقهه زدن...گفت تو هنووووز داری به اونجا فک میکنی؟ اگه میگم نریم اونجا به خاطر خودت میگم..حتما یه چیزی میدونم دیگه...امروز نمیریم..ولی قول میدم قبل رفتنم ببرمت اونجا یه بار....

    خلاصه که از اولین سالن تو مسیرمون شروع کردیم....با یه ریز بینی و نکته سنجی خاصی، همه چیزو برام توضیح میداد...حتی چیزایی که بهم گفته بود رو دوباره باهام مرور کرد....هی بهم میگفت به همه جا با دقت نگاه کن...شاید من یادم بره...تو چشمت به چیزی خورد که نیاز به توضیح داشت بگو....

    رسیدیم به یه قسمت گفت اینجارو میبینی؟ 

    با تعجب به نرده ها نگاه کردم گفتم بله...چطور؟

    گفت بیا از نزدیک ارتفاعو ببین....پایینو نگاه کردم ارتفاعش یه طوری بود انگار بالای یه ساختمون ۴ طبقه وایستادی....

    گفت چند سال پیش، اینجا نرده نداشت....من هی بهشون گفتم اینجا کارگر رفتو آمد میکنه..خطرناکه...یه حفاظ بذارین...

    بهم گفتن آقا اینجا ایرانه ها...چه توقعی داری....اوووو انقد تو کارخونه هزینه های مهم تر از این هست که اینکار اصا اولویت نداره....

    گذشت...گذشت...

    یه روز خبر تو کارخونه پیچید که یکی از کارگرا دقیقا از همینجا که ما وایستادیم پرت شده پایین و فوت شده...

    بعد از اون اتفاق، سریع برای اینجا حفاظ زدن....

    درحالی که من چندین سال بود بهشون میگفتم همچین خطری وجود داره...خودشونم میدونستن حتی..انقدر که واضح بود...ولی برای کسی مهم نبود...

    چرا؟

    چون اعتقاد داشتن اینجا ایرانه....چون اوضاع اقتصادی بدی داره...چون جامعه جو متشنجی داره، پس این چیزا عادیه...طبیعیه....

    ولی تو یه چیزیو بدون...

    هیچ وقت....هیچ وقت...هیچ وقت...

    حتی تو بدترین اوضاع کشورت، به تبعیت از بقیه ی آدم های دورت، از مسئولیتت سَرسَری نگذر....نگو "اینجا ایرانه"....نذار برات عادی بشه این چیزا....

    هرجای این کشور و تو هر سِمَتی که هستی...تو هر شرایطی وظایفت رو به درست ترین حد ممکن انجام بده...

    من تو این کشور، هرجا سهل انگاری دیدم...هرجا بی توجهی به کار دیدم، وقتی علت رو پرسیدم فقط این جملرو شنیدم:

    "اینجا ایرانه"

    سوال من اینه....ایران رو کی تشکیل میده؟؟؟

    درسته خیلی چیزا دست دولته نه مردم‌....ولی قبول کن بخش مهمی از این جامعه دست شماهاست....اگر ایرانو جدی بگیرید...اگر هرکسی به جای اکتفا به این جمله، مسئولیت خودش رو به بهترین نحو انجام بده حتی تو بدترین اوضاع،  نمیگم معجزه میشه تو این کشور...ولی خیلی خیلی اوضاع بهتری خواهد داشت...تاثیری که میذاره واضح و بدیهیه....

    پس چی شد؟

    تو هر شرایطی و در مواجهه با هر چیزی که تو مسئولشی، تمامت رو بذار...حتی اگه همه ی آدم ها دارن خلافش عمل میکنن....

    ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 139 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 5:48