آسمان سرمای دنیا را تاب نیاورد، بیتاب شد و بیقرار...
دلش دنیای رنگی و آرام همیشگی را میخواست...
رفت و از جایی دیگر، از سیارهای که قدمهای هیچ آدمی به آنجا نرسیده، یه بغل رنگ آورد و نور و امید.
به اندازهی تمام دنیا...
پهنشان کرد روی سر زمین و برای تنِ زخم خورده اش دعا خواند...
رنگها چرخیدند و چرخیدند و چینِ دامنهاشان در باد پرواز کرد...
دنیا از آن همه رنگ نوشید و دوباره جان گرفت؛ روشن شد و تابید...
خشم و دردهایش را به باد سپرد و از نو ، مشقِ زنده بودن کرد...
#سارا_نوشت
تکلمه1:
منتظر آن روزیم که دنیا دوباره دنیا شود، پر از رنگ و امید بدرخشد و دیگر از هیچ گوشهای از آن نه آهی بلند شود و نه دردی...
تکلمه2:
تصور میکنیم اگه حتی تصور کردنش سخته...
برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 123