``` : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    این مدت همه ی روزامون داره با استرس میگذره....

    هر زنگ تلفنی بهمون دلشوره میده.....

    زنداییم واقعا شرایط بدی داره....

    من اصلا تصور نمیکردم یک روز بخوام اینجا اینارو راجبش بنویسم....

    خیلی دوسش دارم....

    همیشه داشتم....

    از بین زنداییام از همه بیشتر با اون صمیمی بودم همیشه....

    چرا باید این اتفاق براش بیوفته.....

    اصلا نمیتونم درک کنم....

    همه ی از دست دادن های این سال هامو این سرطان لعنتی تجربه کردم....

    بابا بزرگم...مامان بزرگم....دوستم....

    حتی نمیتونم و نمیخوام تصور کنم که بعدیش زنداییم باشه....

    امروز دوباره حالش بد شد....

    میدونی چند روزه نتونسته درست و حسابی غذا بخوره؟ هرچی میخوره معدش پسش میزنه....

    از بس بهش آمپول و سرم زدن همه ی دستش کبود شده.....

    گفتن باید عملش کنیم دوباره‌..چون داره خیلی درد میکشه....ولی ۱۰ درصد شانس زنده موندن داره....

    اصلا انگار همه چیز خوابه.....

    چند روز پیش یهو پرسید بیرون هوا چطوریه؟ آفتابه؟بارونه؟من نمیتونم هیچی حس کنم....

    آدم که اینارو میشنوه دلش میخواد بمیره‌.......

    ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 0:13