``` : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    واقعیتش خیلی حسودیم میشه به کسایی که همه ی اعضای خانوادشونو کنارشون دارن....

    من اون موقع ها قدر نمیدونستم....

    ولی الان که یهویی در عرض ۲ سال هرکدوممون رفتیم یه طرفی، و این دوری و این هربار در حد یکی دو روز یا گاها چند ساعت همو دیدن، همه ی غم های جهان رو مال من میکنه، میفهمم چقدر اون روزا خوب بود...

    یه وقتایی که هممون همزمان پیش همیم، با خودم فکر میکنم ای کاش میشد کار و درس و همه ی زندگیم رو ول کنم....بیام دربست بشینم تو خونه و کنار عزیزام باشم...

    ولی خب....اینا فقط خیال پردازیه و اصلا همچین چیزی ممکن نیست...

    نه برای من و نه برای بقیه....

    یکی از خواهرام و همسرش، منتظر ویزاشونن و به زودی میرن....

    اون خواهرمم که به خاطر کار همسرش اصلا معلوم نیست در آینده کجا باشه...

    منم که.....

    فقط مامان و بابان که سرجاشونن...

    اونا هم از این خلوتی دورشون، هر روز غمگین تر از دیروز......

    من سوای همه ی درگیریای ذهنی که دارم، غم نبودن کنار عزیزام و غم تماشا کردنِ رفتنشون به شدت داره اذیتم میکنه....

    باید یاد بگیرم که صبور تر باشم.....باید یاد بگیرم که قوی تر باشم....

    پی نوشت:

    این پست رو در حالی میذارم که شمالم و همین چند دقیقه ی پیش یکی از خواهرام خداحافظی کرد و رفت.....یکی دیگشون هم تا چند ساعت دیگه میره....خودمم که فردا.....

    ولی خب...تهش بازم میرسیم به جمله ی همیشگی آقای x:

    .........This is life

    ```...
    ما را در سایت ``` دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : donyayesaghua بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 14:34